شلوار پاره ی .....

باز هم آیینه ی تنهایی...

با غباری دلگیر...

در مکانی خلوت...

منعکس کرد ، تو را در نظرم...

که نباشد تنها...

چینی ساده ی احساساتم...

باز هم حس نیاز...

خلاء یک دختر...

بفشارد مرا در آغوش...

باز هم دلتنگی...

من در این کنج اتاق...

میشمارم گذر ثانیه را...

همه جا تاریک است...

قطر کوتاهی ز نور...

از منیری که در این نزدیکست...

میبرد تا رویا...

جسد تاریک احساسم را...

همه جا در حرکت...

همه با سرعت نور...

سایه ها در حیرت...

پیر مردی در راه...

با عصایی در دست...

می زند طعنه به من...

که چرا جا ماندی...

همه از دور و برت میگذرند...

چه توانم گویم...

بخدا هیچ نمانده زه تن عریانم...

همه چیزم رفتند...

عقل با آمدن عشق ، مرا ترک نمود...

عشق هم در دل من جای نداشت...

دل من هم بی عشق ، بخدا ساده شکست...

با شکست این دل ، این بلور زیبا ، همه گفتند که او مرده دگر...

پلک هایم خسته...

چشم هایم در خواب...

جسدم دفن شده زیر هزاران خربار...

خاکهای غربت...

به امید آنکه...

روید از این دل خاک...

لاله های جرات...

بای!!1



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 27 ارديبهشت 1389برچسب:,ساعت 11:12 توسط علی پرورش| |


Power By: LoxBlog.Com